loading...
رمـــــــان خــانــه | ROMAN KHANE
tarane بازدید : 389 پنجشنبه 03 اسفند 1391 نظرات (1)

            ...به نام او که تو را افرید تا عاشقانه عاشقت شوم...

.....

.....

.....

.....

.....

داشتم به روزایی که منتظر بودم تا زود تر بزرگ شم تا بتونم برای خودم زندگی کنم فکر میکردم چقدر احمق بودمافکر میکردم 18 سالم که بشه زندگیم دیگه بهترین میشه اما الان 3 سالی بود که از 18سالم رد میشد اما...

بیخیال فکر کردن شدم و گرفتم خوابیدم...

صبح با نوری که از پنجره به توی اتاق میتابید بیدار شدم گوشیم رو نگاه کردم که هم ببینم ساعت چنده و هم چکش کرده باشم اوهههههه هنگ کردم ساعت 12 ظهر بود!!چرا کسی بیدارم نکرده بود؟بلند شدم رفتم توی سرویس اتاق خوابم و دست و صورتم را شستم توی اینه به خودم نگاه کردم موهای مشکیم رو بالای سرم بستم چشم وابروی مشکی و لبای قلوه ای پوست سفید در کل با نمک بودم...

رفتم بیرون از اتاق واااااااجل الخالق چرا خونه انقدر ساکته؟پس بقیه کجان؟از پله ها با دو رفتم پایین ولی خیلی عجیب بود حتی لیلا خانوم و بقیه خدمه ها هم نبودن!!!!یعنی چی شده که خونه مااز سر و صدای ترنم ارومه؟ترنم خواهرمه 19ساله و مثل خودم خیلی شلوغه وخیلی هم نازه..

رفتم پایین ومامانی رو صدا زدم:

-مامااااااااااان.......مامیییییییییی.......مامان رویاااا

وااااپس اینا کوشن؟ترنم رو صدا زدم:

-ترررنمممم........تریییی....هوووویییی ترنمممممم؟

داستم اینو اونو صدا میزدم که یه یهو تلفن زنگ خرد

-بله؟

-سلام دخترم

-بابام بود خیلی بابای گلی بود ولی خیلی به من و ترنم گیر میداد

-سلااااااااااااام بافایی

-دخترم باید......باید...

ساکت شد سداش خیلی خسته و گرفته بودقبل اینکه چیزی بگه گفتم:

-چیزی شده بابا؟

-باید بیای بیمارستان.......مامانت حالش بد شده بیمارستان سعدی ما اینجاییم

-چییییییییی شدههههه بابا؟حالش خوبه الان به هوشه؟گوشی رو بده بهش 

همون موقع گریه ام سر گرفت وزدم زیره گریه مامانو خیلی دوست داشتم اون بهترین هدیه های زندگیم رو بهم داده بود خواهر و برادرم تیام وترنم خیلی دوسشون داشتم..

-خترم حالش خوبه فقط یکم سرش درد میکرد اوردیمش بیای اینجا خودت میبینی دختر گلم..

-باشه ....باشه اومدم

قطع کردم وسریع دویدم سمت اتاقم لباسام رو پوشیدم و کیلید ماسینم رو چنگ زدم وبرداشتم و رفتم توی حیاط ماشیننم یه207سفید بوددر رو با ریموت باز کردم و گازشو گرفتم ورفتم رسیدم دم در رفتم داخل و از یه پرستارا پرسیدم:

-رویا رادمنش کدوم اتاقه؟

-401

-ممنونم




درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان عزیز من این وبلاگ رو برای عاشقان رمان درست کردم و سعی دارم همه نوع رمان ایرانی در خدمت شما دوستدارن رمان قرار بدم وامیدوارم که شما عزیزان با نظرات و انتقادات وپیشنهادات خودتون منو در این راه یاری کنیدو رمان های مورد علاقه ی خود را درخواست کنید تابه وبلاگم اضافه کنم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون در مورد وبلاگ من چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 206
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 53
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 93
  • بازدید ماه : 93
  • بازدید سال : 13,432
  • بازدید کلی : 116,991